گزارش زنده ی یک زندگی



از وی واستون ننوشتم ؟ از خیلی وقت پیش!

خب جور شد که من امسال برم مشهد ! بابت همین با مسئول بالین هماهنگ کردم و بهم اجازه داد

کارآموزیهامو تا حدی جا به جا کنم که بتونم این چند روز مشهد رو آف باشم

اینجوری شد که من یه شیفت icu بودم ،یکی اطفال و یکی سوختگی ! اطفال و icu تموم شدن و دو

روز سوختگی مونده که اونم بعد سفرم میرم . آخرین روز icu عصر تاسوعا بود ، اون روز icu شرایط

خوبی نداشت ، یه ترنس داشتیم که از بس شیشه زده بود از شدت توهم پریده بود تو خیابون و

ماشین زده بوده بهش ، دو تا خانوم تقریبا همسن قربانی تصادف با GCS به تربیت 9 و 5 ، و یه پسر

30 ساله که شب قبل سم خورده بود و اون روز تحت مانیتورینگ و ونتیلاتور بود بچه ها دو بار ازش

رگ گرفتن و از بس که آژیته بود هر دوبار رگش رو کشید . بقیه مریض ها هم تصادفی ولی خب کیس

خاصی نبودن ، اون خانومه تصادفی GCS 5 مریض من بود دو بار تو شیفتم ساکشنش کردم  دو بار

تماما ترشحاتش خونی بود ، مردمک سمت چپش رفلکس به نور نداشت و من اولین بار بود که چنین

چیزی میدیم و با تمام وجودم ترسیدم . کار icu خوبیش اینه که نتیجه میده بعد از چند روز مریضت

خوب میشه ، سرپا میشه ، مث بیمارستان کاردانشجویی نیس که تماما کیس ها کنسر باشن و ته

همه شون هم مرگ . ولی خب بدی هم داره . اینکه کارش واااااقعا سنگینه خیلی جون میخواد

گاهی خیلی زور میخواد . آدم تماما سرپاست و داره مریضش رو پایش میکنه . اینش خیلی خیلی

خسته کننده ست اینکه حال مریضها اصلا stable نیس و ممکنه شما سرتو برگردونی بیمار VT

(آریتمی تقریبا کشنده! )کنه و ار بین بره .

یه مریض دیگه که کیس خودسوزی بود تو بخش مراقبت ویژه سوختگی داشتیم ، آقای 34 ساله

متاهل و دارایی فرزند 6 ساله ، به خاطر مشکلات خانوادگی که دقیقا نمیگفتن چی بوده خودسوزی

کرده بوده ، با 90 درصد سوختگی از یکی از شهرستان های اطراف آورده بودنش. من 2 روز تو

پانسمانش کمک پرسنل کردم ، خدا وکیلی آدم خفه میشد از بوی زخمش ( بوی باکتری سودوموناس

که رو زخم های سوختگی رشد میکنه واقعا منزجر کننده ست )دیگه نرفتم مریض رو ببینم ولی به

احتمال زیاد تا الان فوت شده آخرین باری که بهش سر زدم همون عصر تاسوعا تو ساعت رست

کارآموزی icu بود که دیدم ریتمش سینوس برادیکاردی شده با ریت 40 . خیلی دلم واسش میسوخت

و دلم میخواست بشه که زنده بمونه ولی بعید میدونم تا الان فوت شده با اون حجم از عفونت .

 

دیگه واستون بگم امسال تو عزاداری ها هم شرکت نکردم ، روز عاشورا خانواده نذری دعوت بودن شهر

مادربزرگ ولی من نرفتم موندم خونه درس خوندم ، زبان و بیماری های چشم!

 

روز چهارشنبه عصر هم حرکت کردیم به سمت خونه ی خواهر ! قراره بریم مشهد ! با فامیل تقریبا

20 نفریم و چون بلیط ها رو داییم هماهنگ کرده از مبدا شهر خودش یا همون شهر خواهر هماهنگ

کرده ، ما دیروز اومدیم اینجا و ساعت 5 صبح با قطار میخواییم بریم مشهد !

البته خواهرم نیس ، من و مامانم و مادربزرگ و خاله ها دو تا از دایی و زن دایی ها cousin ها!

مطمئنم بهم خوش میگذره و بازم مطمئنم که بخش زیادی از خوشی حالم بابت دکتر و میم و

داروهاشه که اگه نبود من الان همچنان اینجا داشتم ناله مینوشتم واستون

 

خلاصه نویسی هامو با خودم آوردم که این چند روز خیلی از درس دور نباشم ، از شهر خودمون تا شهر

خواهر دو فصل بیماری های سالمندان و فوریت های روانپزشکی رو دوره کردم ! واسه اینه که خلاصه

اینقدر به درد میخوره !

 

خب فک کنم همه گفتنی ها رو گفتم

ان شاالله سفر خیلی بهم خوش بگذره

پیش امام مهربونی ها یاد همه تون هستم

دلتون همیشه شاد

بامداد خوش ❤


آخرین جستجو ها